سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با اندرزهاست که غفلت زدوده می شود [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :49
بازدید دیروز :42
کل بازدید :80732
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/9/6
11:38 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلا ناصری خواه[50]
شهیدحکیم اسماعیل زاده فرزند:خلیل تاریخ تولد:1345کنگان تارخ ومحل شهادت:67میمک مدفن:کنگان "درقبال خون شهیدان بایدازوطن به قیمت جان ومال که شده دفاع کنیم، چراکه این وطن امانتی می باشدکه هرکدام ازشهدابه ماسپرده اند."

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهید[1] شهادت چیست؟[1] سرود جمهوری اسلامی ایران[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] فایل صوتی+متن زیارت عاشورا[1] شهید[1] وصیت نامه شهید«صادق پورسقایی»[1] همزبان[1] طلائیه نقطه وصل زمین وآسمان[1] حدیث[1] امام محمدباقر[1] یادغواصان[1] حدیث[1] حفظ ارزش ها[1] عیدغدیرخم برتمام شیعیان جهان مبارکباد[1] حدیث2[1] اولین های دفاع مقدس[1] حمله چلچراغ (فروغ جاویدان) منافقین[1] ماه مُحَرّم[1] امداد غیبی[1] عکس امام خمینی (ره)[1] نمایشگاه[1] پیام رادیویی دشمن به رزمندگان اسلام[1] حدیث عشق[1] 22بهمن[1] امام خمینی[1] لبخند بزن رزمنده[1] بسیجی خستگی را خسته کرد[1] جعبه های کوچک آبی[1] وصیت نامه[1] شهرمنورها[1] حدیث[1] از عشق تا شعار[1] اسفند 1388[3] فروردین 1389[5] اردیبهشت 1389[7] خرداد 1389[4] تیر 1389[1] امام رضا[1] حجت بن حسن[1] حضرت قائم[1] خلوت با بهترین دوست[1] مرداد 89[4] شهریور 89[3] لطیفه های کلّه گنجشکی[1] شب مهم(آغاز شب های قدر)[1] قلب رمضان(شب قدر)[2] مهر 89[4] آبان 89[15] بهمن 89[3] اسفند 89[1] فروردین 90[3] خرداد 90[1] روز پدر[1] تیر 90[1] روز پاسدار[1] روز پاسدار(2)[1] ولادت امام زین العابدین علیه السلام[1] عیدمبعث[1] مرداد 90[1] شهریور 90[5] آبان 90[11] آذر 90[12] فروردین 91[5]
لوگوی دوستان
 

روزهای اوج مبارزات فدائیان اسلام بود، عاملان رژیم پهلوی تمام شهر را در جست و جوی رهبر فدائیان اسلام گشتند، اما اثری از سید مجتبی نبود، زیرا او به سفارش«آیت الله سید محمود طالقانی » به روستاهای طالقان رفته و در آن جا با نام مستعار«سید علوی» مشغول تبلیغ دین و ارشاد جوانان بود.

در یکی از شب های مهتابی طالقان یکی از اعضای فدائیان اسلام از خواب برخاست، نگاهی به اطراف انداخت، اما نواب در بسترش نبود.تمام روستا را زیر پا نهاد تا این که رهبرش را در کنار مزار یکی از روستائیان یافت. صورت نواب از اشک تر بود. «آقا چه اتفاقی افتاد؟» نواب پاسخ داد: «هر چه سریع تر فرزند این مرد را برای من پیدا کن پسرش از او راضی نیست، به همین دلیل به عذاب سختی مبتلاست». جوان برخاست. در آن سحرگاه توسط اهالی روستا مرد را پیدا کرد و به نزد سید مجتبی برد. نواب با مهربانی به او گفت: فرزندم ! از پدرت راضی شو، او سخت در عذاب است.» اشک در چشمان متعجب پسر حلقه زد: «چند لحظه بعد زیر لب گفت: گذشتم، آقا!» نواب برخاست و از او خواست تا چیزی برای پدرش خیر کند، اما پسرشرمسار سر را به زیر انداخت. سید مجتبی با لبخند به او گفت: پسرم! بلند شو و از آب رودخانه به پای درختان بریز، این بهترین خیر است». آن روز گذشت. شب بعد نواب به قبرستان رفت و نگاهی به قبر انداخت. اشک شوق از چشمانش جاری گشت. «خدایا به لطف و کرم تو عذاب از قبر برداشته شد.»

«سایت نواب صفوی (

www.navabsafavi.com) مصاحبه ی محقق با خانم نواب صفوی»