سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون خبر کشته شدن محمد پسر ابو بکر بدو رسید فرمود : ] اندوه ما بدو همچند شادمانى آنهاست ، جز که از آنان دشمنى کاست و از کنار ما دوستى برخاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :252
بازدید دیروز :36
کل بازدید :80619
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/9/3
2:54 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلا ناصری خواه[50]
شهیدحکیم اسماعیل زاده فرزند:خلیل تاریخ تولد:1345کنگان تارخ ومحل شهادت:67میمک مدفن:کنگان "درقبال خون شهیدان بایدازوطن به قیمت جان ومال که شده دفاع کنیم، چراکه این وطن امانتی می باشدکه هرکدام ازشهدابه ماسپرده اند."

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهید[1] شهادت چیست؟[1] سرود جمهوری اسلامی ایران[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] فایل صوتی+متن زیارت عاشورا[1] شهید[1] وصیت نامه شهید«صادق پورسقایی»[1] همزبان[1] طلائیه نقطه وصل زمین وآسمان[1] حدیث[1] امام محمدباقر[1] یادغواصان[1] حدیث[1] حفظ ارزش ها[1] عیدغدیرخم برتمام شیعیان جهان مبارکباد[1] حدیث2[1] اولین های دفاع مقدس[1] حمله چلچراغ (فروغ جاویدان) منافقین[1] ماه مُحَرّم[1] امداد غیبی[1] عکس امام خمینی (ره)[1] نمایشگاه[1] پیام رادیویی دشمن به رزمندگان اسلام[1] حدیث عشق[1] 22بهمن[1] امام خمینی[1] لبخند بزن رزمنده[1] بسیجی خستگی را خسته کرد[1] جعبه های کوچک آبی[1] وصیت نامه[1] شهرمنورها[1] حدیث[1] از عشق تا شعار[1] اسفند 1388[3] فروردین 1389[5] اردیبهشت 1389[7] خرداد 1389[4] تیر 1389[1] امام رضا[1] حجت بن حسن[1] حضرت قائم[1] خلوت با بهترین دوست[1] مرداد 89[4] شهریور 89[3] لطیفه های کلّه گنجشکی[1] شب مهم(آغاز شب های قدر)[1] قلب رمضان(شب قدر)[2] مهر 89[4] آبان 89[15] بهمن 89[3] اسفند 89[1] فروردین 90[3] خرداد 90[1] روز پدر[1] تیر 90[1] روز پاسدار[1] روز پاسدار(2)[1] ولادت امام زین العابدین علیه السلام[1] عیدمبعث[1] مرداد 90[1] شهریور 90[5] آبان 90[11] آذر 90[12] فروردین 91[5]
لوگوی دوستان
 

بسمه تعالی

 

یاد غواصان خط شکن بخیر که مروارید وصل را در اروند به تور انداختند.

یاد سرنیزه و سم الماس بخیر که دشمن را از نفس کشیدن راحت می کرد.

ناگفته هائی از شهید بزرگوار احمد دجولانیان فرمانده غواصان خط شکن د رعملیات والفجر8

چند شب قبل از عملیات و الفجر 8(فتح فاو) احمد همراه با یکی از دوستانش برای انجام آخرین شناسایی به نهر ابو عقاب که محور عملیاتی آنها بود می روند این در حالی است که ساحل دشمن، یعنی حدفاصل روبروی بندر خرمشهر تا دهانه اروند(راس البیشه) حدود 60 کیلومتر بود که دراین فاصله در عرض 10 متر عراقی ها انواع موانع جهت جلوگیری از نفوذ نیروهای شناسائی و شناور بکار گذاشته بودند از جمله 3 ردیف خورشیدی یا هشت پری، 3 ردیف خارسیم، توپی، خار سیم فرشی به ارتفاع 20 سانتی متر تا زیر سنگرها و انواع مین ها، تله ها، بشکه های انفجاری و برق فشار قوی در بین آنها نصب کرده بودند. در دو طرف ورودی نهر توپ پدافند ضد هوایی بکار گذاشته بودند؛ لازم بذکر است عرض اروند رود بیش از یک کیلومتر و عمق آ« 40 متر و سرعت آب این رودخانه 70 کیلومتر در ساعت است و رزمندگان باید از رودخانه ای با چنین خصوصیاتی وامکاناتی ساده مانند اسلحه کلاش تاشو، چند عدد نارنجک، سرنیزه، سیم الماس و کارد موکت بری عبور کرده سپس با دشمن درگیر می شدند.

احمد و دوستش خیلی آرام و با احتیاط وارد نهر شده و به هر زحمتی که بود از موانع عبور و خود را به عمق دشمن، سنگرهای کمین و دژ رسانده و از مواضع و استحکامات آنها اطلاعات لازم کسب نمودند و پس از شناسایی د رحال برگشت هر دو در لابه لای موانع گیر می کنند. در آن ساعت آب جزر شده بود و با دشمن نیز بیش از چند متر فاصله نداشتند. هر قدر تلاش کردنهد که خود را رها کنند. نتوانستند. در حالیکه اشک درچشمانشان حلقه زده بود. همدیگر را در آغوش گرفته و از یکدیگرحلالیت طلبیدند.

دوست احمد به زحمتی از شرسیم های خاردار نجات پیدا کرد. اما وضعیت احمد بسیار دشوارتر بود و امکان رهایی او وجود نداشت او از احمد خداحافظی کرد و به طرف نیروهای خودی برگشت. احمد تصمیم گرفت هر طور شده از این گرفتاری نجات پیدا کند؛ چون اگر اسیر می شد، ممکن بود زیر شکنجه...و عملیات لو برود. دوست احمد درحالی که به وسط اروند رسیده بود احساس کرد چیزی با سرعت به طرفش می آید. با خود گفت بدبخت شدم! عراقی ها هستند! حتما احمد را گرفته اند و نوبت به من رسیده با دقت بیشتر متوجه شد یک غواص به طرف او می آید او با روش اختفا که یکی از شیوه های غواصی است زیر آب رفت و برای او کمین زد و خود را برای درگیری و جنگ تن به تن آماده ساخت وقتی او آهسته از آب بیرون آمد ناگهان فریاد زد، قف! لاتحرکوا! رقم الیل! با اعلام رمز عبور از روبرو او متوجه شد که احمد آمده و آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش احمد انداخته و هم دیگر را فشار دادندو تا چند دقیقه هر دو می گریستند. همینطور که دست برسرو روی او میکشید واو را نوازش میداد پرسید احمد جان : چطور نجات پیدا کردی؟

احمد گفت نمی دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم که خودم را از ششر سیم خاردار خلاص کنم نتوانستم . وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می شد. نمی دانستم چه کنم. موانع در حال تکان خودن بود و بسیار خطرناک و توجه دشمن را به سمت من جلب می کرد. از همه کس و همه جا ناامید ، به ائمه(ع) متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم . امام علی(ع) ، امام حسن(ع) ، امام حسین(ع) ، و... اما بی فایده بود، انگار 8همه با من قهر کرده بودند و جوابم را نمی دانند، همینطور که چشمانم بسته بودم غریبی و حالت معنوی خاصی به من دست داد ناگهان یادم آمد به مصیبت های بی بی فاطمه زهرا(س) دست دعا و نیازم را بطرف آن بزرگوار دراز کردم. که بتوانم این ماموریت را بنحو احسن انجام دهم در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، چشمانم را باز کردم خودم را در جلو هشت پری های دشمن پیدا کردم.

سپس گریه ها و ناله های او بلندتر شد و بطرف ساحل خودی برگشتم و اطلاعات فوق را به طرح عملیات لشکر فرستادیم.

این ماجرا را شهید برای دوستش تعریف کرد، اما به او سفارش کرد و او را قسم داد که تا زنده ام آنرا برای کسی باز گونکند.

 

 

راوی:عبدالرحیم محمدی از بوشهر