بسمه تعالی
یاد غنچه های بخیر که قبل از شکفتن لبخند زدند و پرپر شدند و به عندربهم یرزقون رسیدند.
خانواده محترم شهید بزرگوار عباسعلی اسدی
با سلام و دعای خیر
احتراما اینجانب عبدالرحیم محمدی ساکن بندر بوشهر کارمند دانشگاه علوم پزشکی
ت.منزل 4541091- کد 0771- 09173701158
در روز ولادت امام رضا (ع) در حال مطالعه روزنامه کیهان بودم که به وصیت نامه شهید عباسعلی اسدی اعزامی از تبریز برخورد کردم و خواستم یاد و خاطره شجاعت، رشادت، مردانگیو عشق و ایثار آن عزیز را برای شما بیان نمایم.
در سال 1363 در منطقه عملیاتی بدر مشغول به خدمت بودم حدودا 22 از آن سالهای آتش و خون، ععشق و ایثار می گذرد آن زمان بنده جوانی 15 ساله بودم یکی از روزها که در کمین مگهبانی می دادم دو نفر از برادران سپاه که ملبس به لباس مقدس سپاه بودند به طرف خط مقدم می آمدند. آنها چهره ای نورانی، بشاش و مصمم داشتند بهمین دلیل از جذابیت خاصی برخوردار بودند. من پس از احوال پرسی و روبوسی با آنها متوجه شدم که از نیروای قرارگاه هستند و می خواهند به شناسایی منطقه بروند. بعد از اینکه منطقه دشمن را شناسایی کردند داشتند بهطرف عقب می آمدند که توسظ گلوله های دشمن مورد هدف قرار گرفتند. آن قدر حجم آتش و پاتک دشمن سنگین بود که نیروها آماده عقب نشینی شده بودند. به همین خاطر یرمانده ما شهید علیرضا چشم آلوس که در همان جا به شهادت رسید دستود داد پیکر پاک و مطهر این عزیزان هر طور شده باید به عقب برگردانیم. با این وضعیت رفتن به خط دشمن بسیار دشوار بود فرمانه ما گفت بین نیروها قرعه کشی می کنیم اسم هر کسی در آمد برود ئ آنها را بیاورد. قرعه به نام عبدالرحیم بیرون کشیده شد ولی غافل از اینکه اسم عبدالرحیم در نیروهای دسته ما دو نفر بود من بودم و دیگری همین امر باعث شد بین و همسنگرم ناراحتی بوجود آید هر کسی می خواست از این موقعیت استفاده کند و ایثار و شجاعت خود را امتحان کند این امر باعث شد حساسیت موضوع برای فرمانده بیشتر شود او گفت اصلا لازم نکرده کسی برود خودم می روم.
وی به طرف آنها رفت و سریع برگشت بدلیل اینکه حجم آتش لحظه به لحظه بیشتر و سنگین تر می شد او نتوانست آنها را بیاورد و تصمیم گرفتیم هوا که تاریک شد آنها را به عقب برگردانیم.
وقتی هوا گرگ و میشی شد دید دشمن به مواضع ما کمتر، ولی حجم آتش سنگین تر شد با این وضعیت از ترس اینکه شهدا به دست دشمن بیافتد به طرف جلو حرکت کردیم. . زیر پیکر آنها قرار گرفتیم به طوری که آنها را بر پشت کمر خود قرار داده و آخسته آهسته سینه خیز می رفتیم حدود 100 متر آنها راذ از آ?تش دشمن ( تک تیراندازها وخمپاره ها 60) با دشواری بسیار دور کردیم و ساعتی بعد که هوا کاملا تاریک شد آنها را به پشت گذاشته و با دو از صحنه آتش دور کردیم از سریق بی سیم به گل خانه شهدا خبر دادیم . آنها آمبولانس قرستادند و شهدای عزیز، را در آمبولانس گذاشتیم. کارت شناسایی او را به سختی از پیراهن وی بیرون اوردم بر اثر آتش و خون کارت شناسایی از بین رفته بود ولی مشخصات فردی به نام عباسعلی اسدی دیده می شد. دلم نیامد او را تنها بگذارم خیلی بر سخت گذشت در آن موقع برای دومین بار بود که به جبهه اعزام می شدم و تجربه ای کافی نداشتم ئ چنین صحنه ای را آن زمان ندیده بودم. خیلی دلم گرفت یک لحظه حادثه کربلا، غریبی امام حسین(ع) و یاران با وفایش که سه روز و سه شب در صحرای گربلا تنها بودند برایم تداعی شد من در آمبولانس با آنها خلوت کرده بودم با خود می گفتم یکند با این همه زحمت که آنها را تا اینجا آورده ایم مشکل پیش آید و بچه های تعاون نتوانند آنها را به خانوادشان تحویل دهند. یا اینکه آمبولانس آنها مورد هجوم دشسمن قرار بگیرد و- نمی دانم چرا نتوانستم از آنها جدا شوم همین طور که بر روی شهید عزیز اسدی بطور سجده افتاده بودم و گریه می کردم احساس کردم که او به من می گوید شما بروید من دوباره به سراغت می آیم با این خیال کمی آرام گرفتم انگشتری که داشتم در انگشت او کردم به امیدی که مرا مورد شفاعت قرار دهد. وقتی با آنها خداحافظی کردم انگار روح شهید به من امید میداد که یک روزی به سراغت می آیم و تورا فراموش نمی کنم. بعد 22 سال ناگهان عکس و وصیت نامه او را که در روزنامه کیهان مورخ9/9/85 به چاپ رسیده بود آن عزیز با نگاه خود انگار می گفت، که من به عهد خود وفا کردم.
به قول شهدا ما شهید شدیم و رفتیم شما که ماندید چه کردید. اگرچه ما شهدا را فراموش کرده ایم ولی انها ما را فراموش نکرده اند و اگر گناهانمان را کمتر کنیم حبما به ما سری می زنند. همین که خودشان قول داده اند به قولشان عمل می کنند.
خدایا شهیدان ما را با شهیدان صدر اسلام محشور بفرما و شفاعت آنها نصیب ما بگردان.
ارادتمند شما خانواده معظم شهید عباسعلی اسدی- عبدالحیم محمدی
آذر ماه سال 1385