آسوده بخواب خواهرم، آرام بیاسای برادرم که خورشیدی گرمابخش و سرشار از مهر، در آسمان ایمان من روشن است. خورشیدی درخشان که نه ابر خستگی بر او پرده می افکند و نه در مغرب غفلت و خواب فرو می رود. چشم های سرشار از عاطفه الهی من همواره بیدارند و نگران تویی که دل به مهر من بسته ای. چشمه عاطفه انسانی من به دریای ایمان به خدا راه دارد و همواره در جوشش است. پس آسوده بخواب.
بوی بهشت می دهی. زلال عفو و رحمت خدا بر چهره ات جاری است. عطر بخشش از ذره ذره وجود گرامی ات برمی خیزد. نه این که من به تخیلی شاعرانه، کلامی بگویم که رسول گرامی اسلام(ص) می فرمایند: «عیادت کننده از بیمار در نخلستان بهشت است و هرگاه نزد بیمار بنشیند، رحمت خدا او را فرا می گیرد». باران رحمت خدا بر تو که لحظه لحظه ات را به عیادت بیماران می گذرانی، گوارا باد.
از جاری این دریای عاطفه در وجود من عجب مدارید. خورشیدی چنین روشن از ایمان را، در آسمان وجودم به تحیّر منگرید. وزش نسیم فداکاری و ایثارم بر تن هم نوعان، شما را به تعجّب وامدارد، که من از چشمه سار ایمان آسمانی زینب سیراب شده ام. از نور هدایت او، خورشید آسمانم را روشن کرده ام و نسیم فداکاری از کوی آن یگانه وادی ایثار به ارمغان آورده ام. من شاگرد مکتب زینبم. من پای درس دختر فاطمه(س)، الفاظ ایمان و عاطفه و ایثار را زمزمه کرده ام و عجب نیست اگر در تمام این ها سرآمدم.
پرستاری شغلی الهی است. اگر خورشید ایمان گرمابخش دل پرستار باشد، اگر عاطفه پرستار از سرچشمه عاطفه زینبی جاری شود، اگر جویبار رحمت و ایثار پرستار به چشمه تقوای الهی متصل باشد، پرستاری، بالی است برای پرواز در آسمان رضایت خدا. اگر دل پرستار لبریز از نور ایمان و معنویت باشد، اگر دستانش تنها به عشق خدا به کار آید، اگر گام هایش خالص و بی شائبه به امید نزدیک شدن به سوی او باشد و اگر تنها به خدا بیندیشد و رضایت او، پرستاری بالی است برای پرواز تا خدا.
چشم که گشودم، نگاه آسمانی و سرشار از مهر تو را دیدم. نور خداییِ سرشار از عاطفه ای که از چشمانت بر همه وجودم بارید، گویی درد از درونم رخت بر بست و بیماری از آسمان وجودم پر کشید. در حیرتم که خدا از چشمه کدام عاطفه، تو را لبریز ساخته است؟ ایمانت تا کدام آسمان بالا رفته است؟ سینه ات را وسعت کدام دریا، زلال مهر نوشانده که چنین مهربان و صمیمی، خستگی ناپذیر و پر تلاش دست در یاری من آورده ای؟ در اندیشه این پرسشم که کدام بها می تواند مزد این مهربانی بی ریا و خالصانه تو را بپردازد؟
نگاه عطشناک بیمار، تشنه زلال مهر توست. تن رنجور و خسته اش به مهربانی تو مرهم می گیرد و تو حتی با نگاهی مهربان که به کویر عطشناک بیماری بباری، گرمای زندگی را در او خواهی اندوخت. امام متقیان، امام صادق(ع)، می فرمایند: «بیمار با هر چه که برایش ببرند آرامش می یابد». خوشا به سعادت تو که لحظه لحظه زندگی ات جاری کردن زلال آرامش و آسایش بر وجود انسان های بیمار و رنجور است. گوارا باد بر تو آغوش گشوده بهشت خدا و رحمت بی نهایت او.
چشم های مهربان و خسته ات بر کدام افق زرّین دوخته شده که معنای خستگی و خواب را از قاموس خود محو کرده است؟ دست های پر تلاش تو به بهانه چه پاداشی به کار آمده که چنین خستگی ناپذیر و پر توان در تاب و تب کار است؟ قلب مهربانت از سرچشمه کدام یقین سیراب شده که دل را به رضایت الهی سپردی و از هر چه دنیا و دنیانگری است تهی داشته ای؟ تو اهل کدام دیاری که این گونه مهربان، پر تلاش، کم توقع و صبور به یاری بنی آدم همّت بسته ای و از این یاری زلال سیراب نمی شوی؟ دلت هماره گرم و دستت همیشه پر تلاش، ای پرستار خوبی ها.
راستی کدام پاداش می تواند بهای یک شب بیداری و مراقبت تو را بپردازد؟ کدام مزد با یک روز تلاش بی انتها و صمیمانه تو برابری می کند؟ لحظه ای که چشم های پر محبّت تو نگران حال بیمار است، درخشش کدام زر و زیور می تواند نگاه تو را به خود مشغول سازد؟ ای آسمانی، براستی تنها خداست که می تواند پاداشی درخور به تو عطا کند. پس تو را بشارت باد بر رحمت خداوندی و باران غفران بی کرانش.
روز پرستار، روز جاری عاطفه ها، روز درخشیدن ایمان در قلب های مهربان، روز افتخار انسان به انسانیّت گرامی باد.
روز میلاد بانوی بزرگ اسلام، پرستار تمام نیکی ها، پرستار تن رنجور ولایت، پرستار ارزش های مقدس عاشورا، زینب کبری(س) بر همه پرستاران و پیروانش مبارک باد.
پرستاری هنری است بی نظیر و تخصصی است بی همتا. پرستاری تنها مراقبت از علایم حیاتی بیمار نیست؛ فقط نگاهبانی از مرز حیات بیمار نیست؛ بلکه دمیدن روح زندگی است در تن رنجور بیمار؛ وزش نسیم محبت است و جاری کردن زلال امیدواری در بدن خسته بیمار؛ پرستاری حفظ جان بیمار است و تقویت روح او؛ درمان زخم های بیمار است و مرهم نهادن بر زخم های درون او. پرستاری آمیختن طبابت جسم است با طبابت روح؛ روشن نگه داشتن چراغ حیات بیمار است و درخشان کردن خورشید ایمان و اعتمادش به زندگی. برای همین است که پرستاری هنر است و تخصص.
روز میلاد زینب کبری(س)، پرستار همه عاطفه ها و همه ستاره های درخشان ایمان و عفّت و پرستار همه ارزش های زخم دیده در تاریخ شیعه را به همه پرستاران و منادیان انسانیّت و ایمان تبریک می گوییم؛ به همه پرستارانی که از پس ابر حیا و عفّت، باران عاطفه باریدند و به نور ایمان درونشان گرمای زندگی در کالبد جامعه جاری کردند.
پیراهنی سفید، ابزار پزشکی، دانستن نام داروها و بیماری ها و حاضر شدن در شیفت های پرستاری، تنها نشانه های پرستاران نیست. پرستار کسی است که چشم از خود فرو بسته، از خود و تمایلات خود گذشته، خواب راحت را ترک گفته، خستگی را بر آسودگی ترجیح داده، نگاه از خویش بر گرفته و بر عزیزی که در رنج بیماری گرفتار آمده است نگران گشته است. رنج بیمار را در خود حس می کند و این رنجوری را بین بیمار و خود تقسیم می کند تا از رنج بیمار بکاهد. پرستاری آن است که از خودخواهی تهی شوی و به عشق رضایت حق، خود را سرشار از نوع دوستی و احسان سازی و این می تواند من و تو را هم به شوق اندازد.
حس احسان و نوع دوستی فقط در شغل پرستاری خلاصه نیست. بانویی که به یاری همسر جانبازش کمر بندد، مادری که سال ها بار پرستاری از فرزند معلولش را بر دوش می کشد، نیکوکاری که به یاری معلولان و سالمندان رنجور شتافته، همه نام پرافتخار پرستاری بر سینه دارند و بشارت پاداشی گران در آینده ای نه چندان دور. روز گرامی پرستار بر همه آنان مبارک باد.
در حیرتم که خدا با تو چه کرده است؛ تویی که شب ها از غم هم نوعان رنجورت، خواب بر چشم حرام می کنی و به خستگی درس استقامت و صبوری می دهی. در حیرتم که سینه تو از کدام دریای عشق به خدا پر شده که چنین در رضایت او موج می زنی و آسوده نمی نشینی. در حیرتم که از چشمه کدام ایمان و عاطفه سیراب گشته ای که درونت از هیچ احسان و از خودگذشتگی سیراب نمی شود و به هیچ خستگی رضایت نمی دهد. دست مریزاد، دست خدا یاورت، ای پرستار مهربانی ها.
روز میلاد دُرّ درخشان مهر و عاطفه، پرستار زخم های به خون نشسته صحنه کربلا و روز پرستار مبارک باد.
در خجسته روز میلاد بانوی کربلا، پرستار دل های زخم دیده خرابه های شام و در فرخنده روز گرامی داشت مقام پرستار، یاد همه پرستاران صحنه جهاد و نبرد را گرامی داریم؛ یاد همه آنانی که زیر باران گلوله و آتش با کمترین امکانات و با یک دنیا مهر و ایمان، بر زخم های جهادگران و رزمندگان مرهم نهادند و تا پای جان ایستادند. پاینده باد یاد گرامی شان در باغ های ذهن ما و مبارک باد این روز گرامی بر همه پرستارانی که از چشمه ایمان آنان سیراب شدند.
چشم به آسودگی بر مبند. خواب را بگو که به غفلت بر چشمت پا ننهد. خستگی را بگو که در تو راه نیابد که بیماران، دل به مهر و صبوری تو بسته اند و چشم های نگران بسیاری در انتظار بهبود، به دست های پر تلاش تو خیره مانده است. بیدار باش و صبور. دست به دعا بردار که او یاری ات کند. دستت را به مهر خودش زنده سازد و چشمت را از نور ایمانش لبریز کند.
دل به اجابت او بسپار که او نیکوکاران را سخت دوست می دارد.
چه سخت بود اگر پایان دنیا، انتهای وجود بود. برای تو که از دنیا هیچ برای خود نخواسته ای، چه دشوار بود اگر با این همه تلاش، فقط بهای ناچیز دنیایی ثمره دست های خسته ات بود. چه رنج آور بود اگر پایان این همه فداکاری تو چند سکّه بی ارزش می بود. و چه زیان بزرگی خواهد بود اگر تو در پایان آن همه تلاش و فداکاری و صبر و ایثار، به دنیا و پاداش دنیایی دل ببندی و پاداش اخروی را نخواهی، که درهای بهشت خدا بر روی تو گشوده است به یک تمنای خالصانه تو بر در خانه محبوب.
دست خدا به همراهت ای دست سرشار از عاطفه و مهر. دعای همه دردمندان بدرقه راهت ای سینه لبریز از ایمان و یقین. دستت همیشه گرم ای نگران چشم های خسته و بیمار. خدا پشت و پناهت ای باغبان گل های پژمُرده و شاخه های شکسته. نسیم رضایت خدا گوارای وجودت ای جلوه گاه فداکاری و صبر، ای اسوه نیکوکاری، ای پرستار.
شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.
بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!
راوی: آقای گلزار
وی قبل از انقلاب 57 عضو انجمن سلطنتی فلسفه و استاد دانشگاه تهران بود.بعد از انقلاب به ریاست شورای انقلاب منصوب شد. سید روحالله خمینی علاقه زیادی به وی داشت، تا بدانجا که بعد از مرگش گفت: «مطهری پاره تن اسلام بود.» در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی از وی با عنوان «معلم شهید» یاد میگردد.
مرتضی مطهری در فعالیتهای سیاسی خمینی در کنار بود، بهطوری که میتوان سازماندهی قیام 15خرداد 1342 در تهران و هماهنگی آن با روحالله خمینی را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. وی در ساعت ? بعد از نیمه شب روز چهارشنبه 15خرداد 1342به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر، و پس از انتقال به زندان موقت شهربانی به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی شد. پس از ?? روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.
پس از تشکیل هیئتهای مؤتلفه اسلامی، مطهری از سوی خمینی به همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها گشت. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط محمد بخارایی، کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر شد. ولی از آنجایی که قاضی پرونده? این گروه مدتی در قم نزد مطهری تحصیل کرده بود، به ایشان پیغام میفرستد که «حق استادی را به جا آوردم» و بدین ترتیب مطهری از مهلکه جان سالم بدر برد.
پس از حادثه ترور حسنعلی منصور، وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی، نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت و مسجد جامع نارمک ادامه داد. به طور کلی او به یک نهضت اسلامی معتقد بود و برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود. از جمله مهمترین این اقدامات میتوان به کمک به تأسیس حسینیه ارشاد در سال 1346 اشاره کرد. پس از مدتی به علت اختلاف نظر با برخی از اعضای هیئت مدیره، در سال 1349 از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
گرچه ارتباط مرتضی مطهری با خمینی پس از تبعید اواز ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشتهاست ولی در سال 1355موفق گردید مسافرتی به نجف نموده و ضمن دیدار با خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزههای علمیه با وی مشورت نماید. پس از مرگ مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، مطهری به طور تماموقت درخدمت نهضت قرار گرفت. در دوران اقامت روحالله خمینی در پاریس، سفری به آن شهر نمود. در همین سفر خمینی وی را مسؤول تشکیل شورای انقلاب کرد. هنگام بازگشت روحالله خمینی به ایران، مطهری مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده گرفت.
مرتضی مطهری بعد از ظهر روز سه شنبه 11 اردیبهشت 1358به همراه گروهی از رجال سیاسی انقلابی در جلسهای در منزل دکتر یدالله سحابی شرکت کرد. پس از پایان جلسه، در تاریکی شب و هنگام خروج وی از محل جلسه، هدف گلوله یکی از افراد گروه فرقان قرار گرفت، و پس از انتقال به بیمارستان طرفه درگذشت.
روزهای اوج مبارزات فدائیان اسلام بود، عاملان رژیم پهلوی تمام شهر را در جست و جوی رهبر فدائیان اسلام گشتند، اما اثری از سید مجتبی نبود، زیرا او به سفارش«آیت الله سید محمود طالقانی » به روستاهای طالقان رفته و در آن جا با نام مستعار«سید علوی» مشغول تبلیغ دین و ارشاد جوانان بود.
در یکی از شب های مهتابی طالقان یکی از اعضای فدائیان اسلام از خواب برخاست، نگاهی به اطراف انداخت، اما نواب در بسترش نبود.تمام روستا را زیر پا نهاد تا این که رهبرش را در کنار مزار یکی از روستائیان یافت. صورت نواب از اشک تر بود. «آقا چه اتفاقی افتاد؟» نواب پاسخ داد: «هر چه سریع تر فرزند این مرد را برای من پیدا کن پسرش از او راضی نیست، به همین دلیل به عذاب سختی مبتلاست». جوان برخاست. در آن سحرگاه توسط اهالی روستا مرد را پیدا کرد و به نزد سید مجتبی برد. نواب با مهربانی به او گفت: فرزندم ! از پدرت راضی شو، او سخت در عذاب است.» اشک در چشمان متعجب پسر حلقه زد: «چند لحظه بعد زیر لب گفت: گذشتم، آقا!» نواب برخاست و از او خواست تا چیزی برای پدرش خیر کند، اما پسرشرمسار سر را به زیر انداخت. سید مجتبی با لبخند به او گفت: پسرم! بلند شو و از آب رودخانه به پای درختان بریز، این بهترین خیر است». آن روز گذشت. شب بعد نواب به قبرستان رفت و نگاهی به قبر انداخت. اشک شوق از چشمانش جاری گشت. «خدایا به لطف و کرم تو عذاب از قبر برداشته شد.»
«سایت نواب صفوی (
www.navabsafavi.com) مصاحبه ی محقق با خانم نواب صفوی»مهدی منتظری: یک روز با بروجردی در دفتر فرماندهی نشسته بودیم و حرف میزدیم. بعد از آن تصادف، پایش را گچ گرفته بودند. آن روزها مصادف بود با شهادت «ناصر کاظمی». محمّد خاطرات زیادی از ناصر داشت؛ بیشتر وقت ها با هم بودند و در عملیات هایی در کنار هم شرکت داشتند. آن روز دوباره صحبت از ناصر بود و خاطراتی که از او داشتیم. محمد انگار نه انگار که توی این عالم بود. به نقطهای خیره شد و بعد از مدت زیادی رو به من کرد و گفت: «راستش داشتم به خوابی که یکی دو روز پیش دیدم، فکر میکردم.»
کنجکاو شدم که بدانم خوابش چه بوده است. نگاهم را دوختم به صورتش، گفت:« با هم در عملیات بودیم. داشتیم داخل یک شیار پیش میرفتیم؛ من بودم و ناصر. منطقه پر بود از آتش دشمن. ترکش خمپاره از هر طرف میبارید. پردهای از آتش گلوله آسمان را پوشانده بود. من مات و مبهوت به آسمان نگاه میکردم. ناصر جلوتر از من به سرعت توی شیار میدوید و من هم پشت سر او بودم. ناگهان شیار به یک جای بلندی رسید. ناصر با چالاکی هر چه تمام تر گذشت و رد شد. وقتی میخواستم من هم بگذرم، دیدم نمیتوانم. هر چه سعی کردم، باز هم نتوانستم. در پایین آن بلندی مأیوس و ناراحت ایستاده بودم و به نقطهای نگاه میکردم که ناصر چند لحظه پیش با سبکی و آرامی از آن جا رد شده بود. از خودم میپرسیدم که ناصر چطوری گذشت؟!
توی این فکر بودم که دیدم ناصر برگشته. از دیدن او به هیجان آمدم. دوباره با شور و اشتیاق، تلاش را از سرگرفتم و سعی کردم خودم را به او برسانم. امّا باز نتوانستم. هر بار که میخواستم خودم را بالا بکشم، لیز میخوردم و میافتادم پایین.
یک دفعه متوجه شدم ناصر دستش را به طرفم دراز کرده. دستم را گرفت و به سادگی، مثل پر کاه، مرا بالا کشید. از آن بالا پائین را نگاه کردم. دیدم آن پائین چه قدر ترسناک و تاریک است. خدا را شکر کردم که حالا آن جا نیستم. چه قدر احساس سبکی میکردم.»
وقتی خواب را تعریف کرد و به آخرش رسید، لبخند چهرهاش پررنگ شد. در حالی که هنوز داشت به آخر خواب فکر میکرد، رو به من کرد و گفت: « ان شاء الله من هم شهید میشوم.»
چهرهاش مطمئن و استوار بود. در حالی که لبخندی از رضایت و شادی در چهرهاش میدیدم، به این همه اطمینان و یقین حسرت خوردم. ای کاش من هم میتوانستم مثل او بگویم: « ان شاء الله شهید خواهم شد.»
«منبع : اینجا»