بسمه تعالی
شناسایی
درمنطقه عملیاتی محرم بودیم که ابلاغ رسید باید هرچه زودتر مناطق وخطوط دشمن جهت عملیات آماده شود محور گروه چهارنفره ما مشخص شد که بعداز آماده کردن تجهیزات و آذوقه ساعت 2 بعداز ظهر راه افتادیم ساعت 8 شب روبروی محل مورد نظر رسیدیم فاصله خط پدافندی ما با دشمن حدودا 300 متر بود بین ما و عراقی ها علاوه بر موانع طبیعی میادین مین کارگذاشته بودند.
طبق هماهنگی به عمل آمده باقرارگاه ،ما می بایست خود را به خودرویی که بین خطوط دشمن و ما که در حمله چند روز پیش عراقی ها منهدم شده بود برسانیم.به سختی داخل خودرو رفتیم در آنجا تعداد زیادی از عراقی هابه هلاکت رسیده بودند.همین طور که درحال بررسی وشناسایی عراقی ها بودیم یک لحظه متوجه شدیم یکی ازبچه ها غیبش زد با زحمت او را پیدا کردیم گفتیم کجا رفتی؟گفت:همین طور که شما گرفتار شاسایی بودید من هم از فرصت استفاده کرده و یک جفت پوتین برای خودم پیدا کردم. او به جسد یکی از عراقی ها اشاره کرد وگفت:این نوترین وتمیزترین پوتینی است که بدرد می خورد.
گفتیم: الأن که وقت این کارها نیست بالاخره بعد از عوض کردن پوتین پاره پاره خود و پوشیدن پوتین عراقی ، به طرف شهر مهم استراتژیکی (زبیدات) حرکت کردیم.
بعداز چند دقیقه وارد شهر شدیم با توجه به تاریکی هوا فضا بسیار وحشتناک شده بود چون هر لحظه امکان داشت با کمین دشمن برخورد کنیم. وارد منزلی شدیم که در آن وسایل صاحب خانه آنجا افتاده( گهواره ، اسباب بازی) و تعدادی وسایل دیگر...با اشاره یکی از دوستان توجه ما را به عکس های روی دیوار جلب کرد با دقت زیاد متوجه شدیم عکس حضرت علی(ع)ودیگری عکس صدام بود.آنجا را رها کرده وبطرف شمال شهر که باغ بسیار بزرگی بود رفتیم در آن باغ انواع مرکبات ونخل وسبزیجات دیده می شد وسط باغ حوض بزرگی بود ولوله ای که معلوم نبود آب شهر است یا چاه،از وسط آن آب بیرون می آمد.
حالا نزدیکی منطقه ای رسیده بودیم که می بایست عمل کنیم تقریبا فاصله 100 متری غرب باغ پل بزرگی بود که شهرهای الکوت زبیدات شرهانی به هم متصل می کرد ما باید خود را زیر دهانه این پل مهم و استراتژیکی می رسانیم.
بخاطر اینکه غافلگیر نشویم دو نفر زیر پل دو نفر دیگر عقب تر ماندیم تا یک وقت اگر گروه شناسایی عراقی ها ما را دور زدند ، متوجه آنها شویم. روبروی دهانه پل یک پایگاه استراتژیکی مهم دیده می شد . مأموریت ما شناسایی آنجا و تردد آنها بود پس از 1 الی 2 ساعت در آنجا تمام مواضع دشمن مورد شناسایی قرار داده و آنها را ثبت کردیم. با توجه به طولانی بودن مسیر راه ، قمقمه های آب خالی شده بود . تصمیم گرفتیم هم آبی سرو رویمان بزنیم و هم قمقمه ها را پر کرده و به طرف خطوط پدافندی خودمان حرکت کنیم. همینطور که مشغول برداشتن آب بودیم صدای مشکوکی آمد. سریع هر 4 نفر از هم جدا شدیم و بطور انفرادی از مواضع دشمن عقب نشینی کردیم ، نزدیکی های خاکریز خودمان که رسیدیم سر وکله تعدادی از گروه شناسایی عراقی ها پیدا شد و شروع به تیراندازی کردند ولی برای آنها دیر شده بود زیرا ما به داخل سنگرهای خود رسیده بودیم و بادست پر به طرف قرارگاه جهت تحویل اطلاعات راه افتادیم...
پس از چند روز سپاه اسلام توانست با طرح عملیات ،حمله پیروزمندانه ای در آن منطقه انجام دهد.
تهیه کننده:عبدالرحیم محمدی ازبوشهر
بسمه تعالی
جنگ ما یک تکلیف الهی بود. امام خمینی(ره)
فصل جنگ آمد،تماشاگر شدند صلح آمد ،لاله پرپر شدند
وقتی که همه آب ها از آسیاب افتاد،عده ای در مهرآباد از هواپیما پیاده شدند.چمدان بعضی هاشان پر از پول وکارت اعتباری وداخل سامونیت دیگری پراز پرونده های تحصیلی ومدارک تخصصی بود.
آنهایی که وجودشان را ازشراین جنگ خانمان سوزحفظ کرده بودند،بعداز چند روزاستراحت خیلی روشن فکرانه پرسیدند:چرا پس از فتح خرمشهر جنگیدید؟
این سؤال توسط کسانی که آب روی آسیاب دشمن می ریختند،به جامعه تزریق وباعث شدنداذهان مردم بخصوص نسل بعداز جنگ رابه شبهات بکشانند. ولی بعضی ها که صدایشان دراثراستنشاق گازهای شیمیایی درنمی آمدودیگری که دست وپای اوبه بهشت سفرکرده بود...همگی آهسته گفتند:دشمن آمدوخرمشهررا تصرف کرد ومافقط خواستیم آنها را ازشهرودیارخود بیرون کنیم،شما تشریف نداشتید.
شهرها که بمب باران می کردند بچه ها زیر آوار می ماندند،شما تشریف نداشتید...پس شکست و پیروزی ، کشتن و کشته شدن ، جنگ و صلح همه تکلیف الهی بود و دنیا می داند که
ما نجنگیدیم،ما دفاع کردیم.
تهیه کننده:عبدالرحیم محمدی