بسمه تعالی
در سال 65در منطقه عملیاتی والفجر 8(فاو)پد 4مستقر بودیم بدلیل حجم سیگین آتش ماشین تدارکات هر48ساعت یک بار غذا می آورد به همین خاطر ما غذا را سهمیه بندی می کردیم و حتی بعضی وقتها که ماشسن تدارکات می زدند تا چند روز از نانهای خشک که روی سیگر گذاشته بودیم می خوردیم بدلیل پاتکهای پی در پی دشمن نیروها همه در حال آماده باش بودند بنده آرپی جی زن و برادران رزمنده عزیز مسعود زنده بودی و علیرضا شاکر درگاه هم کمک آرپی جی زن بودند بخاطر اینکه تیرو ترکشی به گلوله ها نخورد انبار مهمات با سیگر کمین فاصله زیادی داشت و در این فاصله موقع پاتک های دشمن دچار مشکلاتی می شدیم.
در این مواقع کار و فعالیت کمکی ها بسیار زیاد می شد این در حالی بود که آرپی جی زن ها در سنگر کمین بودند و حداقل اطراف آنها چند گونی به عنوان سنگر و پناهگاه داشتند ولی کمکی ها باید زیرآتش سنگین، مسیر 10الی 20متری را طی کرده و موشک به آرپی جی زن ها می رساندند مهمتر از همه بخاطر اینکه وقت و زمان کمتری صرف شود آنها همانجا خرج ها ی گلوله ها را بسته و هر سری 4الی 5گلوله آرپی جی حمل می کردند.
اگر کوچکترین انفجاری کنار آنها رخ می داد تکه ای از بدن آنها را نمی توانستیم پیدا کنیم این عمل آنها در آن وضعیت اوج شجاعت ایثار و از خود گذشتگی است چون فرمانده دستور داده بود که در زمان آتش تهیه دشمن باید همه نیروها زیر تانکهایی که در آنجا متقر بودند می فتند تا ترکشی به بدن آنها اصابت نکند ولی کار کمکی ها در زیر آتش سنگین شروع می شد و هیچ وقت خسته نشدند و آنها خستگی را خسته کردند.
همین طور که گلوله ها یکی پس از دیگری به طرف دشمن شلیک می کردم گلوله ها تمام شد منتظر گلوله بودم که متوجه شدم از کمکی ها خبری نیست.
بدلیل صدای انهدام و انفجار گلوله ها در منطقه هر چه صدای آنها کردم (مسعود،علیرضا)موشک بیاورید ولی صدائی از آنها شنیده نمی شد مجبور شدم سنگر کمین را رها کرده و خود بطرف آنها بروم وقتی از سنگر بیرون آمده و به طرف آنها رفتم در بین راه توسط گلوله کاتیوشا مجروح و بلا فاصله یکی از آنها بطرف من دوید و قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و به طرف سنگر کمین رفت.هرچند آتش توپخانه لحظه به لحظه بیشتر و سنگین تر می شد و عزیزان زیادی بر روی زمین افتاده شهید و مجروح می شدند ولی آنها نگذاشتند دشمن یک وجب پیشروی کند سپس با کمک بچه ها مرا به بیمارستان فاطمه زهرا (س)در شهر فاو نمودند.
راوی:عبدالرحیم محمدی از بوشهر