سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :36
کل بازدید :80368
تعداد کل یاداشته ها : 141
103/9/3
2:26 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلا ناصری خواه[50]
شهیدحکیم اسماعیل زاده فرزند:خلیل تاریخ تولد:1345کنگان تارخ ومحل شهادت:67میمک مدفن:کنگان "درقبال خون شهیدان بایدازوطن به قیمت جان ومال که شده دفاع کنیم، چراکه این وطن امانتی می باشدکه هرکدام ازشهدابه ماسپرده اند."

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهید[1] شهادت چیست؟[1] سرود جمهوری اسلامی ایران[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] زندگینامه شهیدسربازرشیدوفداکارصادق پورسقایی[1] فایل صوتی+متن زیارت عاشورا[1] شهید[1] وصیت نامه شهید«صادق پورسقایی»[1] همزبان[1] طلائیه نقطه وصل زمین وآسمان[1] حدیث[1] امام محمدباقر[1] یادغواصان[1] حدیث[1] حفظ ارزش ها[1] عیدغدیرخم برتمام شیعیان جهان مبارکباد[1] حدیث2[1] اولین های دفاع مقدس[1] حمله چلچراغ (فروغ جاویدان) منافقین[1] ماه مُحَرّم[1] امداد غیبی[1] عکس امام خمینی (ره)[1] نمایشگاه[1] پیام رادیویی دشمن به رزمندگان اسلام[1] حدیث عشق[1] 22بهمن[1] امام خمینی[1] لبخند بزن رزمنده[1] بسیجی خستگی را خسته کرد[1] جعبه های کوچک آبی[1] وصیت نامه[1] شهرمنورها[1] حدیث[1] از عشق تا شعار[1] اسفند 1388[3] فروردین 1389[5] اردیبهشت 1389[7] خرداد 1389[4] تیر 1389[1] امام رضا[1] حجت بن حسن[1] حضرت قائم[1] خلوت با بهترین دوست[1] مرداد 89[4] شهریور 89[3] لطیفه های کلّه گنجشکی[1] شب مهم(آغاز شب های قدر)[1] قلب رمضان(شب قدر)[2] مهر 89[4] آبان 89[15] بهمن 89[3] اسفند 89[1] فروردین 90[3] خرداد 90[1] روز پدر[1] تیر 90[1] روز پاسدار[1] روز پاسدار(2)[1] ولادت امام زین العابدین علیه السلام[1] عیدمبعث[1] مرداد 90[1] شهریور 90[5] آبان 90[11] آذر 90[12] فروردین 91[5]
لوگوی دوستان
 

بسمه تعالی

در سال 65در منطقه عملیاتی والفجر 8(فاو)پد 4مستقر بودیم بدلیل حجم سیگین آتش ماشین تدارکات هر48ساعت یک بار غذا می آورد به همین خاطر ما غذا را سهمیه بندی می کردیم و حتی بعضی وقتها که ماشسن تدارکات می زدند تا چند روز از نانهای خشک که روی سیگر گذاشته بودیم می خوردیم بدلیل پاتکهای پی در پی دشمن نیروها همه در حال آماده باش بودند بنده آرپی جی زن و برادران رزمنده عزیز مسعود زنده بودی و علیرضا شاکر درگاه هم کمک آرپی جی زن بودند بخاطر اینکه تیرو ترکشی به گلوله ها نخورد انبار مهمات با سیگر کمین فاصله زیادی داشت و در این فاصله موقع پاتک های دشمن دچار مشکلاتی می شدیم.

در این مواقع کار و فعالیت کمکی ها بسیار زیاد می شد این در حالی بود که آرپی جی زن ها در سنگر کمین بودند و حداقل اطراف آنها چند گونی به عنوان سنگر و پناهگاه داشتند ولی کمکی ها باید زیرآتش سنگین، مسیر 10الی 20متری را طی کرده و موشک به آرپی جی زن ها می رساندند مهمتر از همه بخاطر اینکه وقت و زمان کمتری صرف شود آنها همانجا خرج ها ی گلوله ها را بسته و هر سری 4الی 5گلوله آرپی جی حمل می کردند.

اگر کوچکترین انفجاری کنار آنها رخ می داد تکه ای از بدن آنها را نمی توانستیم پیدا کنیم این عمل آنها در آن وضعیت اوج شجاعت ایثار و از خود گذشتگی است چون فرمانده دستور داده بود که در زمان آتش تهیه دشمن باید همه نیروها زیر تانکهایی که در آنجا متقر بودند می فتند تا ترکشی به بدن آنها اصابت نکند ولی کار کمکی ها در زیر آتش سنگین شروع می شد و هیچ وقت خسته نشدند و آنها خستگی را خسته کردند.

همین طور که گلوله ها یکی پس از دیگری به طرف دشمن شلیک می کردم گلوله ها تمام شد منتظر گلوله بودم که متوجه شدم از کمکی ها خبری نیست.

بدلیل صدای انهدام و انفجار گلوله ها در منطقه هر چه صدای آنها کردم (مسعود،علیرضا)موشک بیاورید ولی صدائی از آنها شنیده نمی شد مجبور شدم سنگر کمین را رها کرده و خود بطرف آنها بروم وقتی از سنگر بیرون آمده و به طرف آنها رفتم در بین راه توسط گلوله کاتیوشا مجروح و بلا فاصله یکی از آنها بطرف من دوید و قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و به طرف سنگر کمین رفت.هرچند آتش توپخانه لحظه به لحظه بیشتر و سنگین تر می شد و عزیزان زیادی بر روی زمین افتاده شهید و مجروح می شدند ولی آنها نگذاشتند دشمن یک وجب پیشروی کند سپس با کمک بچه ها مرا به بیمارستان فاطمه زهرا (س)در شهر فاو نمودند.

                                                                             راوی:عبدالرحیم محمدی از بوشهر